اگر افراد قبيله با رضايت خودشان اتفاق نمايند كه مالى بدهند و آن را براى خرج در مشكلات و احتياجاتى كه پيش مى آيد معين نمايند نافذ و صحيح مى باشد و به آن مال خمس واجب نمى شود.
بلى لازم است طبق فتواى مجتهد خودش عمل نمايد، ولى اگر مجتهدش به واجب نبودن خمس فتوا مى دهد و او خمس ندهد و بچّه بزرگ شود و ديوانه صحت يابد و از كسى تقليد نمايند كه خمس را واجب مى داند بر آنها واجب است كه تدارك نمايند و خمس مالى را كه نداده است بدهند.
ادعّاى ياد شده به دليل و برهانى وابسته نيست، بلكه مخالف با ضرورت و روايات بسيارى است كه وارد شده است در تعيين هم جليس سليمان كه آن آصف بن برخيا بود و روايتى در اينكه مونس حضرت يوسف در چاه جبرئيل بود و اينكه عصاى موسى از عوسج بود و آن در نزد امامان (عليهم السلام) از جمله ميراثهاى پيامبران (عليهم السلام) است و غير از اينها از روايات كه دلالت مى كنند كه ادعاى مذكور از خرافات ساده لوحانى كه كوتاه فكر و انحطاط عقلى دارند مى باشد و يا اينكه از طرف مردم اغواگرى كه براى آنها انكار ضروريات مهم نيست مى باشد.
و در دو روايتى كه به آنها اشاره شد چيزى نيست كه در مقابل ضرورت مذكور مقاومت نمايند، اما روايت مواهب الرحمن در مناقب سلمان آن اگر صحت داشته باشد ـ و هر روايتى صحيح نمى باشد ـ دلالت ندارد كه امام (عليه السلام) در گذشته با اين بدن موجود بوده است بلكه آنكه روايت دلالت مى كند كه حاضر شد به شكل بدن، شايد كه آن روح مجرد بوده همانند ملائكه ها كه به شكلى مى افتند آن هم به آن شكل در آمده است، علاوه بر اين سلمان مسلمان نشد مگر بعد از هجرت، و شايد اين جريان كمى پيش از هجرت بوده باشد و آنوقت باشد كه امام به دنيا آمده بود و يا مرد بود.
و امّا جريان خواندن سوره ( قد افلح المؤمنون ) آن دلالت نمى كند مگر بر اينكه خداوند متعال آيه و سوره را به هنگام ولادتش به او الهام نموده است، كوتاه سخن اينكه پوچ بودن ادعّا ما را از طولانى كردن سخن بى نياز مى نمايد.